زندگی نامه ابوالقاسم فردوسی
فردوسی | |
---|---|
پیکرهٔ فردوسی از ابوالحسن صدیقی در میدان فردوسی شهر رم |
|
نام اصلی | ابوالقاسم فردوسی توسی |
زمینهٔ کاری | ادبیات فارسی، شعر |
زادروز | ۳۱۹ خورشیدی ۳۲۹ دهکده توس،[۱] خراسان |
مرگ | پیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری توس |
ملیت | ایرانی |
محل زندگی | توس، تابران[۲] |
جایگاه خاکسپاری | توس، خراسان ۳۶°۲۹′۱۰.۱۵″ شمالی۵۹°۳۱′۳.۳۴″ شرقی |
در زمان حکومت | فرمانروایی سامانیان و غزنویان |
لقب | حکیم توس، حکیم سخن |
پیشه | شاعر |
سبک نوشتاری | سبک خراسانی |
کتابها | شاهنامه |
دلیل سرشناسی | حماسه سرایی |
ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۳۱۹ خورشیدی، ۳۲۹ هجری قمری - درگذشتهٔ پیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری در توسخراسان)، سخنسرای ایرانی و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایران است. فردوسی را بزرگترین سرایندهٔ پارسیگو دانستهاند.[۳]
فردوسی در شاهنامه از دودمانهای پادشاهی پیشدادیان و کیانیان و اشکانیان و ساسانیان نام بردهاست. سرودههای دیگری نیز به فردوسی نسبت داده شدهاست که بیشتر بیپایه دانستهاند. شناختهشدهترین آنها مثنوی یوسف و زلیخا و گرشاسبنامه و هجونامهای در نکوهش سلطان محمود است.
سرودههای فردوسی نه تنها در ایران، بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر مورد پژوهش و بررسی قرار گرفتهاست؛ و در دانشگاههای شناختهشدهٔ دنیا مانند دانشگاه کمبریج انگلستان و دیگر دانشگاههای اروپایی و آمریکایی مورد مطالعه قرار گرفتهاست و تازهترین پژوهشها دربارهٔ شاهنامه در مرکز مطالعات خاورمیانه و اسلامی دانشگاه کمبریج منتشر شدهاست. در میانهٔ نوروز ۱۳۸۵ برگردان تازهای از شاهنامه به زبان انگلیسی در آمریکا منتشر شد. دیک دیویس پدیدآورندهٔ این نسخه جدید -که پروفسور زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اوهایوی آمریکا و عضو انجمن سلطنتی ادبیات است- با ارائهٔ این برگردان نوین، نوروز ایرانی را جشن گرفت.
از چند و چون دانشاندوزی و آگاهی فردوسی از دانشهای روزگارش آگاهی دقیقی در دست نیست؛ اما از لابلای شاهنامه به نیکی دانسته میشود که وی بر ادب تازی و فلسفه و کلام روزگار خویش چیرگی داشتهاست. شاید به حدس و گمان بتوان گفت که وی، مستقیم یا غیرمستقیم، از بلاغت یونانی نیز آگاهیهایی داشتهاست؛ و این نکته از سنجش شاهنامه با نوشتارهای همسان آن از دیدگاه هنر صحنهآرائی به خوبی دانسته میشود؛ گرچه مجموعهٔ این آگاهیها ممکن است نتیجهٔ شناخت ذوقی و قریحهٔ فردوسی نیز باشد.
فردوسی، چنانچه از لابلای شاهنامه و قراین خارجی دانسته میشود، سراسر عمر در وطن خویش توس اقامت داشته، و جز یکی، دو بار به سفر نرفتهاست. سفرهایی افسانهای در تذکرهها به او نسبت دادهاند که پذیرفتن آنها دشوار است؛ اما احتمال اینکه پس از پایان شاهنامه خود آن را به غزنین نزد محمود بردهباشد امری است که اگر چه مسلم نیست، دلیل قاطعی نیز در رد آن وجود ندارد. به هر روی، در شاهنامه هیچ اشارهای به سفر غزنین او نشدهاست.
فردوسی سخنسرایی وطنپرست و در میهنخواهی استوار بود. این باور پایدار او از جای جای شاهنامه و به ویژه از شور فردوسی در ستایش ایران و نژاد ایرانی به خوبی آشکار است. او از تاریخ نیاکان خود و داستانها و افسانهٔ شاهان و تاریخ ایران آگاهی و یا به دانستن آنها شوق و دلبستگی فراوان داشت و تربیت خانوادگی او نیز وی را بر این میداشت؛ و به همین سبب است که به این کار سترگ دست زد و تا هنگامی که گرفتار فقر و تهیدستی نگشت، یعنی مال و ثروت نیاکانی را بر سر کار شاهنامه نگذاشت، به دربار شاهان و جایزههای ایشان چشم نداشت. فردوسی در سرودن شاهنامه، گذشته از انگیزهٔ وطنخواهی و باورهای میهنی، کموبیش پشتیبانانی داشتهاست. او خود از چند تن به نام یاد کردهاست که ایشان به گونهای در برانگیختن یاری او کوشیدهاند. یکی از آنان که بیش از همه مورد ستایش اوست، کسیاست از بزرگان و فرمانروایان آن روزگار که فردوسی ویژگیهایش را برمیشمارد، اما آشکارا نام او را نمیگوید.
آنچنان که از سخن آشکار او میتوان این برداشت را که فردوسی؛ به گفتهٔ «نولدکه» دانشمند آلمانی -که میگوید فردوسی تعصب مذهبی نداشتهاست- از افسانهای که در بنمایه اسلامی گرفته شدهاست و آن دربارهٔ زیارت اسکندر از کعبه است، میگوید که خدای زمین و زمان نیاز به جا و مکان ندارد؛ و نیز میگوید که برای پیشینیان ما «آتش» تنها برای نشان کردن سمت نیایش بود، همان گونه که برای تازیان «سنگ» سمت پرستش است.
به نظر فروغی از ویژگیهای فردوسی پاکی زبان و عفت اوست. در تمام شاهنامه یک واژه و یا یک عبارت مستهجن دیده نمیشود و پیداست که فردوسی بر خلاف بسیاری از شاعران، از آلوده کردن خود به هزل و زشتیها کنارهگیری داشتهاست و هر جا که به فراخور داستانسرایی مطلب شرمآمیزی میبایست نقل کند بهترین و نازکترین عبارتها را برای آن یافته است. عفتخواهی فردوسی به اندازهایست که در داستانهایی هم که به فراخور طبیعت بشری بیاختیار رخ میدهد، نمیپسندد که پهلوانان او گرفتار نفس شده و از حدود مشروع فراتر رفته باشند. فردوسی مردی است بسیار اخلاقی، با نظر بلند و قلبی نازک و حسی لطیف، ذوق سلیم و طبع حکیم؛ همواره از رویدادها هوشیاری میشود و خواننده را رهنمون میسازد که کار بد میوهٔ بد میدهد و راه کج انسان را به آرمان نمیرساند.
هیچکس به اندازهٔ فردوسی باورمند به خرد و دانش نبوده و تشویق به اندوختن دانش و هنر ننمودهاست. فردوسی چون خیام در اشعارش به کوتاهی زندگانی افسوس میخورد و بیان حیرانی میکند که انسان برای چه آمدهاست و کجا میرود و پس از این زندگی چه خواهد شد.
زایش و نام و نشان

زایش
بر پایهٔ دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ خورشیدی (۹۴۰ میلادی) در روستای پاژ در شهرستان توس (طوس) در خراسان دیده به جهان گشود. نظامی عروضی، نخستین پژوهندهای که دربارهٔ زندگی فردوسی جستاری نوشتهاست، زایش فردوسی را در روستای «باز» (پاژ) دانستهاست.[۱] بنمایههای تازهتر روستاهای «شاداب» و «رزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانستهاند اما بیشتر پژوهشگران امروزی این گمانهها را بیپایه میدانند.[۴]
سال زایش فردوسی در ۳۲۹ هجری قمری از آنجا دریافته شدهاست که در یکی از سرودههای فردوسی میتوان زمان چیرگی سلطان محمود غزنوی بر ایران در سال ۳۸۷ هجری قمری (برابر با ۳۷۵ خورشیدی) را دریافت کرد:
بدانگه که بُد سال پنجاه و هشت | نوانتر شدم چون جوانی گذشت | |
فریدون بیداردل زنده شد | زمین و زمان پیش او بنده شد |
و همچنین با درنگریستن به این که فردوسی در سال ۳۸۷ قمری، پنجاه و هشت ساله بودهاست، میتوان درست بودن این گمان را پذیرفت.[۱] با این حال، شمار دیگری از فردوسیپژوهان سالهای دیگری را برای سال زایش فردوسی آوردهاند. نولدکه به این نتیجه میرسد که او اندکی پس از ۳۲۰ قمری زاده شدهاست.[۵] موهل بر این باور است که زایش فردوسی باید در سال ۳۲۹ قمری (۹۳۹–۹۴۰ میلادی) باشد.[۶] رکنالدین همایونفرخ دیدگاه دیگری دارد و سال ۳۱۳ را سال زایش فردوسی میداند.[۷]
نام
کنیهٔ وی «ابوالقاسم» و تخلصش «فردوسی» است، هیچگونه آگاهی قطعی از نام و خانوادهاش در دست نیست. در بنمایههای گوناگون و در دیباچهٔ برخی نسخههای دستنویسشاهنامه، نام وی منصور، حسن یا احمد آمدهاست و نام پدرش حسن، احمد یا علی و نام پدربزرگش شَرفشاه یاد شدهاست. از میان این گفتههای گوناگون، معتبرترین نام این شاعر ایرانی ابوالقاسم فردوسی توسی است. اینکه چرا شاعر تخلص فردوسی را برای خود گزیدهاست روشن نیست. شاید این موضوع به دیدار وی با سلطان محمد غزنوی بازگردد. گویا سلطان محمود چنین لقبی به فردوسی داده و منظور وی مردی بوده که از بهشت آمده بودهاست.[۱]
نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شدهاست. نام کوچک او را در بنمایههای کهنتر مانند عجایبالمخلوقات و تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی) و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه، «حسن» نوشتهاند. بنمایههای دیگر همچون برگردان تازی بنداری، پیشگفتار دستنویس فلورانس و پیشگفتار شاهنامه بایسنقری (و نوشتههای برگرفته از آن) نام او را «منصور» گفتهاند. نام پدر او نیز در تاریخ گزیده و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه «علی» گفته شدهاست. محمدامین ریاحی پس از بررسی کهنترین بنمایهها، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی دانستهاست و این نام را با قرینههای دیگری که وابستگی او را به یکی از شاخههای تشیع میرساند، سازگارتر دانستهاست، هرچند که همچون بیشتر پژوهندگان زندگانی فردوسی، او را از هرگونه تعصب مذهبی برکنار دانستهاست.[۸][۹][۱۰]
برای پدر فردوسی در بنمایههای کمارزشتر نامهای دیگری نیز آوردهاند، مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرخ» در مقدمهٔ شاهنامهٔ بایسنقری، «فخرالدین احمد» در هفت اقلیم، «فخرالدین احمد ابن حکیم مولانا» در مجالس المؤمنین و مجمع الفصحا، و «حسن اسحق شرفشاه» در تذکرة الشعراء. تئودور نولدکه در کتاب حماسهٔ ملی ایران دربارهٔ نادرست بودن نام «فخرالدین» نوشتهاست که دادن لقبهایی که به «الدین» پایان مییافتهاند در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا کردهاست و ویژهٔ «امیران مقتدر» بودهاست، از این رو پدر فردوسی نمیتوانسته چنین لقبی داشته باشد.[۵][۸]
پرورش و بالندگی
بر پایهٔ اشارههای گذرای فردوسی دانسته شدهاست که او دهقان و دهقانزاده بود.[۱۱] دهقان در روزگار فردوسی و در شاهنامهٔ او به معنی ایرانیتبار و نیز به معنی مالک روستا یا رئیس شهر بودهاست. واژهٔ دهقان که معنی حقیقی آن کشاورز و برزگر است، به طور مجازی به معنی ایرانی (در برابر ترک و تازی) به کار میرفت. دهقانان از آزادگان و نژادگان ایرانی، و هر یک مالک ناحیهای بودند و سرپرستی موروثی ناحیهٔ خود را داشتند. بعدها در سدهٔ پنجم و ششم دهقانان را رئیس مینامیدند و همان است که در سدههای اخیر تعبیر «ریشسفید» در مفهومی نزدیک بدان معمول شد. فرزندان دهقانان با آداب و رسوم ایرانی پرورش مییافتند و نگهبانان سنتها و فرهنگ ملی ایرانی بودند.[۱][۱۲][۱۳] در شاهنامه از یک سو دهقان در کنار «آزاده»، به معنی «ایرانیان» دیده میشود و از سوی دیگر به همراه «موبد» (روحانی زرتشتی) در معنای «نگاهبان و روایتکنندهٔ داستانهای باستان».[۱]
شهر توس، زادگاه فردوسی، از شهرهای کهن دورهٔ ساسانیان بود، و در افسانهها آمدهاست که آن را توس شاهزادهای که پسر نوذر و سپهسالار کیکاووس و کیخسرو بود ساختهاست. مردم توس به خاطرات باستانی شهر خود مینازیدند و میبالیدند و همواره به دلاوری و گردنفرازی نامبردار بودند. این شهر در دورهٔ خلیفهٔ سوم به دست تازیان افتاد. اما هنوز بازماندگان فرمانروایان ایرانی یا کسانی که تبار خود را به آن بزرگان میرسانیدند، در توس نام و جایگاه داشتند و گاهی فرمانروایی را در آن نواحی به دست میگرفتند. از همان آغاز چیرگی تازیان، کسانی در خراسان برای آزادی سرزمین خود قیامها کردند و جان بر سر آرمان خود نهادند که تاریخنویسان تازی آنان را خارجی نامیدهاند. توس در دورهٔ فردوسی شهر بزرگی نبود و ناحیهای وابسته به نیشابور و تابع بخارا پایتخت سامانیان بود.[۱۴]
دربارهٔ دوران کودکی و جوانی او، نه خود شاعر سخنی گفته و نه در بنمایههای کهن جز افسانه و خیالبافی چیزی به چشم میخورد. با این حال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی - فرهنگی شاهنامه، میتوان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه خواندن و ژرفنگری در سرودهها و نوشتارهای پیشینیان خویش سرمایهٔ کلانی اندوخته که بعدها دستمایهٔ او در سرایش شاهنامه شدهاست.[۱۵] همچنین از شاهنامه اینگونه برداشت کردهاند که فردوسی با زبان و دیوانهای شاعران تازی و نیز با زبان پهلوی آشنا بودهاست.[۱۶]نولدکه بر این باور است که فردوسی دانش روزگار خود به ویژه دانشهای دینی و فلسفی را به گونهای رسمی نیاموختهبود و در اندازهٔ یک فرد باسواد از این دانشها آگاهی داشتهاست و همچنین میگوید فردوسی پهلوی نمیدانست. در برابر این دیدگاه، تقیزاده و شیرانی بر این باورند که فردوسی با دانشهای روزگار خود آشنایی داشتهاست. و بدیعالزمان فروزانفر واحمد مهدوی دامغانی نیز باور دارند که فردوسی حتی در زمینهٔ شعر و نثر تازی دانش گستردهای داشتهاست. اما دربارهٔ پهلوی دانستن فردوسی برخی پژوهشگران مانند سعید نفیسی، حبیب یغمایی و لازار پهلویدانی فردوسی را پذیرفتهاند، اما برخی دیگر مانند نولدکه، محمدتقی بهار، شاپور شهبازی و جلال خالقی مطلق بر این باور نیستند.[۱]
آغاز زندگی فردوسی همزمان با گونهای جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سدهٔ سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سدهٔ چهارم رسید و گرانیگاه آن خراسان و سرزمینهایفرارود بود. در درازنای همین دو سده شمار چشمگیری از سرایندگان و نویسندگان پدید آمدند و با آفرینش ادبی خود زبان پارسی دری را که توانسته بود در برابر زبان تازی پایدار بماند، توانی روزافزون بخشیدند و به صورت زبان ادبی و فرهنگی درآوردند. فردوسی از همان روزگار کودکی بینندهٔ کوششهای مردم پیرامونش برای پاسداری ارزشهای دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینهای پا به پای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه شد.[۱۷]
فردوسی جوانی خود را در سالهایی گذرانید که با سیاست مداراجویی و آزاداندیشی و فرهنگدوستی سامانیان آزادی اندیشه برقرار بود و پیروان هر اندیشه و آیینی به آسایش میزیستند؛ و حضور گروههایی با اندیشههای گونهگون و آزادی بحث و نظر میان آنان موجب شکفتی اندیشهها بود. فردوسی در چنین فضایی زاد و زیست، و ذهنش پاک از تعصبهای قشری، گنجینهٔ اندیشههای حکیمانه گردید. شاهنامهٔ فردوسی یادگار فضای فکری آزادی است که روزگار اوج دانش و فرهیختگی در ایران بود. شاهنامه در سرفصل یک دگرگونی اندیشه و فرهنگ در ایران، و پایان یک روزگار و آغاز روزگار دیگری پدید آمدهاست، در خراسان روزگار سامانی که تهی از چیرگی فقیهان دستگاه خلافت بود؛ در سالهایی که در بغدادحسین منصور حلاج را به دار میکشیدند و پیکرش را میسوزانیدند در خراسان در پرتو بیداری و خردورزی و آزاداندیشی، حکیمانی چون بیرونی و فارابی و رازی و ابن سینا پدیدار میگشتند. دید و اندیشه و جهانبینی یکسانی که در سراسر شاهنامه جلوهگر است، بیانگر این است که فردوسی از کودکی تا آغاز سرایش شاهنامه و در درازنای سرایش آن، در محیطی زیسته که در آن تاریخ و داستانها و فرهنگ باستانی ایران رواج داشته، و آن همه در نهانخانهٔ دل شاعر نشسته و جای استواری یافته، نتیجه این شدهاست که در سراسر شاهنامه روح و اندیشه و جهانبینی یکسانی را میبینیم.[۱۸]
سرودههای فردوسی

کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. با توجه به اینکه فردوسی در روزگار و شهری میزیست که داستانهای کهن ایرانی مورد علاقهٔ همگان بود همانگونه که خود در دیباچهٔ شاهنامه ستایش و آفرینگویی «کهان» و «مهان» را از نامورنامه ابومنصوری و اینکه «جهان دل نهاده بر این داستان» را بازگفته است. آغاز سرودن شاهنامه را بر پایهٔشاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند اما با درنگریستن به توانایی فردوسی میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداختهاست و چه بسا سرودن بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و بر پایهٔ داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند، آغاز کردهاست.[۱۱][۱۹] این گمانه میتواند یکی از سببهای ناهمگونیهای زیاد ویرایشهای دستنویس شاهنامه باشد. به اینسان که ویرایشهای کهنتری از این داستانهای پراکنده دستمایه نسخهبرداران شده باشد. گذشته از دلایل عقلی، از روایتهای افسانهای هم چنین برمیآید که فردوسی داستانهایی را به صورت جدا سروده بوده و از این داستانها رونویسهایی تهیه میشده و دست به دست میگشتهاست. اشارهٔ خود فردوسی در پارهٔ انجام شاهنامه نیز به همین نکته است. از میان داستانهایی که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شده باشد میتوان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش را نام برد.[۱][۲۰]
تنها سرودهای که روشن شده از فردوسی است، خود شاهنامهاست (جدای از بیتهایی که خود او از سرودههای دقیقی دانستهاست). سرودههای دیگری نیز از فردوسی دانسته شدهاند مانند چند قطعه، چهارپاره، رباعی، قصیده، و غزل که پژوهشگران در این که سرایندهٔ آنها فردوسی باشد، بسیار دودل میباشند و به ویژه قصیدهها را سرودهٔ روزگار صفویانمیدانند.[۲۱]
سرودههای دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شدهاند که بیشترشان بیپایه هستند. نامورترین آنها مثنویای به نام یوسف و زلیخا است که در مقدمه شاهنامه بایسنقری سرودهٔ فردوسی به شمار رفتهاست. اما این گمانه از سوی پژوهشگران نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ هجری خورشیدی گویندهٔ آن را «ناظم بیمایهای به نام شمسی» یافتهاست.[۱] محمدامین ریاحی او را شرفالدین علی یزدی دانستهاست و بر این باور بودهاست که مقدمه شاهنامه بایسنقری را هم، همین نویسنده نوشته باشد.[۲۲]
سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شدهاست «هجونامه»ای در نکوهش سلطان محمود است که به گفتار نظامی عروضی صد بیت بودهاست و شش بیت از آن به جای ماندهاست. ویرایشهای گوناگونی از این هجونامه در دست بودهاست که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشتهاند. نسبت دادن چنین هجونامهای را به فردوسی، برخی از پژوهشگران نادرست دانستهاند، مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به این که بسیاری از بیتهای این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنویهای دیگر آمدهاند و بیتهای دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند چنین نتیجهگیری کرد که این هجونامه ساختگی است. اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به این که از این هجونامه در شهریارنامهٔ عثمان مختاری (از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نوادهٔ محمود)، که پیش از چهار مقالهٔ نظامی عروضی نوشته شدهاست، نام برده شدهاست، سرودن هجونامهای به دست فردوسی را پذیرفتنی دانستهاست.[۲۳] همچنین جلال خالقی مطلق بر این باور است که به سبب برساخته بودن بیشتر بیتهای هجونامه نمیتوان بنیاد آن را نادیده گرفت و در آنجا نیز بیتهای زیبایی وجود دارد که از شاهنامه برگرفته نشدهاست. و میگوید چنین مینماید که شیرانی بیشتر در پی پشتیبانی از محمود بودهاست.[۱]
سُرایش شاهنامه

شاهنامه پرآوازهترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی است. فردوسی هنگامی سرودن شاهنامه را آغاز کرد که زبان پارسی دری تواناییهای بایسته را برای بیان موضوعهای گوناگون یافته بود، اما هنوز در سراسر سرزمینهای پارسی زبان به گونهای یکدست و یکسان درنیامدهبود؛ و در لهجهٔ هر شهر و ناحیه واژهها و تعبیرهای ویژه وجود داشت، و گردآورندگان کتاب مسالک و ممالک به برخی نکتهها در این زمینه اشاره کردهاند.[۲۴]
فردوسی از گویندگان روزگار سامانی، و زاده و پرورده و برآمدهٔ روزگار آنان بود. سرودن شاهنامه را در آن سالها که موج ایراندوستی بالا گرفته بود آغاز کرد. سراسر شاهنامه بیانکنندهٔ آرمان سیاسی و ملی خاندان سامانی بود که خود را وارث ساسانیان و پایهگذار استقلال دوبارهٔ ایران و زندگیبخش سنتهای ملی و فرهنگی میدانستند. دانشپروری و شعردوستی امیران سامانی و وزیران آنها و آزاداندیشی حاکم بر آن سالها مشوق دانشمندان و شاعران بود. فردوسی پس از آن که داستانهایی را در روزگار منصور بن نوح سرودهبود، در روزگارنوح دوم پسر منصور در حدود سال ۳۷۰ قمری پس از مرگ دقیقی به نظم درآوردن متن ابومنصوری را آغاز کرد و میتوان پنداشت که آوازهٔ پادشاهان سامانی در شعردوستی و علاقه آنها به داستانهای باستانی این امید را به فردوسی دادهبود که بعد از پایان کار کتاب خود را به پادشاه شایستهای از آن خاندان تقدیم نماید.[۲۵] او برای دنبال کردن کار دقیقی، خواست تا به بخارا، پایتخت سامانیان، سفر کند تا از نسخهای از شاهنامهٔ منثور ابومنصور محمد بن عبدالرزاق -که مورد بهرهٔ دقیقی بود- بهره گیرد. اما پس از اینکه دوستی از همشهریانش -که در دیباچهٔ بایسنقری محمد لشکری نام برده شدهاست-[۱۱] دستنویسی از این بنمایه را در دسترس او گذاشت، از این رای برگشت و کار را در شهر خویش آغاز کرد.[۱]
او سرانجام شاهنامه را در تاریخ ۲۵ سپندارمذ سال ۳۸۴ هجری قمری (برابر با ۳۷۲ خورشیدی)، سه سال پیش از بر تخت نشستن محمود، با این بیتها به پایان رساند:[۱][۲۶]
سر آمد کنون قصهٔ یزدگرد | به ماه سفندارمذ روز ارد | |
ز هجرت سه صد سال و هشتاد و چار | به نام جهان داور کردگار |
این ویرایش نخستین شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به بیست سال دیگر در پرمایهتر و پیراسته کردن آن کوشید. این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری (برابر با ۳۸۲ خورشیدی) در سن شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود پیشکش کند، و از این رو دست به کار تدوین ویرایش تازهای از شاهنامه شد.[۲۷] فردوسی در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد.[۲۸] پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمریدر هفتاد و یک سالگی فردوسی بودهاست:
چو سال اندر آمد به هفتاد و یک | همی زیر بیت اندر آرم فلک | |
ز هجرت شده پنج هشتاد بار | به نام جهان داور کردگار |
فردوسی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفتهٔ خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد.[۲۹] از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامی سراینده از اوضاع زمانه بودهاست. در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده، و خود را هشتاد ساله و جای دیگر هفتاد و شش ساله خواندهاست:
کنون عمر نزدیک هشتاد شد | امیدم به یک باره بر باد شد |
کنون سالم آمد به هفتاد و شش | غنوده همه چشم میشار فش |
بر پایهٔ اشارههای نظامی عروضی و فریدالدین عطار، درازای کلی نظم شاهنامه ۲۵ سال بودهاست. بر پایهٔ دیدگاه جلال خالقی مطلق، با نگرش به زمان سرایش بیژن و منیژه و همچنین بازنگری شاهنامه پس از سال ۴۰۰، فردوسی ۳۵ سال از عمر خویش را بر سر سرایش شاهنامه گذاشتهاست.[۱]
پشتیابانان فردوسی
نخستین پشتیبان فردوسی در سرایش شاهنامه، شاه سامانی، نصر بن احمد بودهاست که فردوسی برای کسب اجازه از او دربارهٔ انتقال سرودههای دقیقی به کتاب خود، با او دیدار داشتهاست؛ و شاه از این کار او اظهار شادمانی کرده و از هیچ کمکی در این راه دریغ نکردهاست.[۳۰] به باور نولدکه چنین به نظر میرسد که ولینعمت او در توس زندگانی میکردهاست. فردوسی پس از مرگ او که مدتها پیشتر بوده، در دیباچه شعرهای خوبی به یاد وی سرودهاست. این مرد به فردوسی کمکهای بسیاری کردهاست. به دشواری میتوان درستی نام ابومنصور بن محمد را که در عنوان یاد شدهاست، تشخیص داد. حدس میتوان زد که دست کم چند نفر از مردانی که در خاتمه معمولی نام برده شدهاند در این زمان نیز جزو دوستان و پشتیابانان او به شمار میرفتهاند. او تنها از دو نفر به نامهای علی دیلم بودلف و حُییّ بن قتیبه یاد میکند که یاریگر وی بودهاند. عروضی علی دیلم را از بودلف جدا میشمارد. عروضی مینویسد که علی دیلم، شاهنامه را در هفت جلد برای او پاکنویسی کرده و ابودلف راوی وی بودهاست. دور نیست که حُییّ بن قتیبه که به او مال و متاع بخشیده و او را از پرداخت خراج زمین معاف داشتهاست، آن طور که عروضی تصدیق میکند، حکمران توس بودهاست.[۱][۳۱]
بنا بر باور همایونفرخ بزرگترین و اثرگذارترین پشتیبان و دستگیر فردوسی به ویژه در هنگام پیری و کهنسالی، حُییّ بن قتیب کارگزار توس بودهاست که او را از پرداخت باج و خراج معاف کرده و از هیچ کمکی دریغ نمیداشته و سبب شده تا فردوسی در شش سال آخر سرایش شاهنامه به هیچکس نیاز نداشتهباشد.[۳۲][۱]
درگذشت و آرامگاه

سال مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در بنمایههای کهن نیامدهاست. نخستین نوشتهای که از زمان مرگ فردوسی یاد کردهمقدمه شاهنامه بایسنقری است که سال ۴۱۶ هجری قمری را آوردهاست. این دیباچه که امروزه بیپایه بودن نوشتارهای آن عیان گردیده، از بنمایه دیگری یاد نکردهاست. تذکرهنویسان پسین، همین تاریخ را بازگو کردهاند. حمدالله مستوفی و فصیح خوافی نیز همین رای را دارند.[۱]جدای از آن تذکرةالشعرای دولتشاه (که آن هم بسیار بیپایهاست) زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ هجری قمری آوردهاست.[۳۳] محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفتههایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کردهاست، این گونه نتیجهگیری کردهاست که فردوسی میبایست پس از سال ۴۰۵ هجری قمری و پیش از سال ۴۱۱ هجری از جهان رفته باشد.[۳۴] اما همایونفرخ با در نظر گرفتن این که زایش فردوسی در سال ۳۱۳ و عمر او ۷۲ یا ۷۳ بوده، سال درگذشت او را ۳۸۵ یا ۳۸۶ دانستهاست.[۷]
چنانکه مشهور است، واعظ طبرستان به دلیل شیعه بودن فردوسی از به خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان جلوگیری کرد.[۱]و ناچار او را در باغ خودش درون شهر طابران توس، نزدیک به دروازهٔ شرقی رزان به خاک سپردند. خاکجای او زیارتگاه اهل دانش و معرفت بود و با آنکه بارها آن را با خاک یکسان کردند از نو ساخته میشد.[۳۵] خبری نه چندان درست ساختن اولین بنا بر گور فردوسی را به سپهدارتوس در زمان فردوسی، یعنی ارسلان جاذب نسبت داده، که یاد او در دیباچهٔ شاهنامه آمدهاست.[۳۶] پس از آن عبیدالله خان ازبک بنا به تعصبی که بر ضد شیعیان داشت، دستور ویرانی خاکجای فردوسی را داد تا اینکه قاضی نورالله شوشتری از آن دیدار کرد.[۳۷] در روزگار پادشاهان صفوی با توجه به آبادانی مشهد و پیرامون آن، خاکجای خرابه دوباره ساخته شد. خاکجای فردوسی بین سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ به دستور رضا شاه بازسازی شد.[۳۸]
مذهب فردوسی

بر اساس بیتهایی در خود شاهنامه و بنمایههای نخستینی چون آثار نظامی عروضی و نصیرالدین قزوینی، فردوسی یک مسلمان شیعهبود؛ ولی برخی از پژوهشگران در سالهای اخیر در مورد کیش وی و شاخهٔ شیعی آن اظهار تردید کردهاند. برخی تنها او را شیعه نامیدهاند؛ برخی دیگر همچون ملک الشعرای بهار این سؤال را پرسیدهاند که آیا فردوسی شیعهٔ زیدی، اسماعیلی و یا دوازده امامی بوده است. نولدکهبر این باور بود که فردوسی شیعه بود ولی او را جزو گروه تندرو (غلات) نمیدانست. شیرانی فردوسی را سنّی یا شیعهٔ زیدی میخواند ولی شیرانی بیشتر دغدغهٔ دفاع از سنی مذهب بودن سلطان محمود را دارد. محیط طباطبایی نیز فردوسی را شیعهٔ زیدی میدانست.عباس زریاب خویی بحث میکند که فردوسی شیعهٔ اسماعیلی است در حالی که احمد مهدوی دامغانی بر این باور است که فردوسیشیعه دوازدهامامی است. تنها گواهی که برای سنّی یا زیدی مذهب بودن فردوسی آورده شدهاست همان بیتهایی است که در ستایش ابوبکر، عمر و عثمان در بخش آغازین شاهنامه آوردهشده ولی این بیتها همچنان که از سیاق آنها بر میآید با متن همخوانی ندارند و افزودنی هستند. با کنار گذاردن این بیتها شکی باقی نمیماند که فردوسی شیعه بودهاست. افزون بر این، باید این مطلب را در نظر داشت که توس از دیرباز کانون تشیع بودهاست و نیز خاندان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق هم به ظاهر شیعه بودهاند.[۱]
فردوسی در مورد مذهب آسانگیر بود و کیش نیاکان خویش را پاس میداشت. افزون بر این، نشانههای ایمان اسلامی ژرف از خود اظهار نمیداشت. در واقع فردوسی در شاهنامه گهگاه به ثبت لحظاتی میپردازد که حتی اگر هم برگرفته از بنمایههای ایران باستان بودهاند نمیبایست در نوشتههای یک مسلمان پایبند بیایند. با این حال فردوسی در مورد شاخهٔ مذهبی خود (تشیع) تعصب داشت و همچنانکه از دیباچهٔ شاهنامه برمیآید او کیش خود را اسلام راستین میدانست. یک توضیح این دوگانگی این است که در سدههای نخستین اسلام در ایران، باور شیعی با مبارزههای میهنی در خراسان آمیخته شدهبود. به گونهای که خلفای بغداد و طرفدارانشان در ایران هیچگاه بین «مجوس» (زرتشتیان)، «زندیق» (مانویان)، «قرمطی» (اسماعیلیان) و «رافضی» (شیعیان به طور کلی) فرقی نمیگذاشتند. فردوسی همانگونه که نولدکه بیان میدارد بالاتر از همهٔ این گفتگوها «یک یکتاپرست بود که ارتباطش را با نیاکانش حفظ کرده بود.» فردوسی با فیلسوفان و آنهایی که در پی اثبات وجود خدا بودند مخالف بود. او باور داشت، خدا را با خرد، دل و یا دلیل نمیتوان یافت. بلکه به باور او وجود، یکتایی، و قدرت خدا، همگی با صرف وجود آفرینش به خودی خود تقریر میشوند. به همین دلیل او خدا را در حالی میپرستید که در مورد چرایی و چگونگی ایمان خاموش بود. بر اساس باورهای او، همه چیز از خوب و بد تنها به ارادهٔ خدا برای انسانها رخ میدهند. این باور بیچونوچرا به یگانگی و قدرت خدا گاهی در شاهنامه بر اثر جبرگرایی او که احتمالاً ناشی از تأثیرزروانیان دورهٔ ساسانی است آشفته میگردید.[۱]
فردوسی از دل و جان شیفتهٔ روایتهای کهن میهنی ایران بود. عشق و دلدادگی او نسبت به شاهان و پهلوانان ایران از هر بیتی که به نام آنها میسراید آشکار میشود. فردوسی آنها را خداپرست شناسانده و هیچ خوانندهٔ ریزبینی جز این احساس نخواهد کرد که آمرزش خدایی بهرهٔ همه آنها شدهاست. به باور او آتش تنها برای نشان کردن سمت نماز است، در صورتی که تنها خدا را میپرستیدهاند. فردوسی بیگمان مذهبی است. او به راستی خداپرست و یکتاپرست است و این باور بنیادین خود را دربارهٔ همه پهلوانان خود حتی دربارهٔ اسکندر که در کتاب او یک نفر ترسا خوانده میشود، نیز شامل میدارد. بنا بر گفتهٔ او به چگونگی خدا نمیتوان پی برد، تنها بس است که آدم به بودن او باور داشتهباشد. در افسانهای که از بنمایهٔ اسلامی گرفته شده و دربارهٔ زیارت اسکندر از کعبه است اظهار میکند که خدای زمین و زمان نیازی به جا و مکان ندارد. هنگامی که میگوید برای پیشینیان ما آتش فقط برای نشان دادن سمت نیایش بود، همانطوری که برای تازیان سنگ سمت پرستش است در این مورد به هیچ روی احترام ویژهای برای اسلام ابراز نداشتهاست. هنگامی که بیان میکند که چگونه چهار دین ایرانی، یهودی، یونانی (مسیحی) و تازی (اسلام) برای خاطر بشریت با هم ستیز میکنند و فقط با چند واژهٔ کوتاه برتری اسلام را بیان میدارد، به آسانی میتوان درک کرد که ستیز بر سر کیش برای شاعر به هیچ روی لذتبخش نبود. در هر حال به هیچ روی نمیتوان اثری یافت که بر طبق آن بشود فردوسی را متعصب مذهبی نامید. با وجود این در برخی جاهای دیگر فردوسی به طور قطع و یقین خود را مسلمان قلمداد میکند. اما از طرفی هم باید در نظر داشت که بدون چنین اقراری او متهم به روی برگرداندن از اسلام و در نتیجه محکوم به اعدام میشد. چنین به نظر میرسد که او نسبت به علی بن ابیطالب تمایل و دوستی شدیدی داشتهاست؛ که با توجه به این که در زمان سلطان محمود تشیع متهم و مظنون بود، پس اینگونه اظهارات فردوسی نیازمند علتهای بیرونی مانند جلب توجه سلطان نبودهاست. نولدکه این پرسش را بیان میکند که چطور فردی مانند فردوسی که پرستش ایران باستان در جانش ریشه دوانده، دشمن تازی است و با نرمی دربارهٔ دیگر کیشها داوری میکند و دست بالا نیمهمسلمانی بیش نیست، اینگونه نسبت به داماد پیغمبر اخلاص و ارادت ابراز میدارد؛ و ادامه میدهد که این گونه اندیشه در میان ایرانیان برجسته فراوان است. مانند بیرونی که با وجود اینکه خود را ایرانی میداند تازیان را دوست ندارد اما تمایل به تشیع دارد.[۳۹]
افسانههای زندگی فردوسی


افسانههای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه گفته شده که بیشتر به سبب شور و دلبستگی مردم دوستدار فردوسی و انگارپردازیشاهنامهخوانان پدید آمدهاند. بیپایه بودن بیشتر این افسانهها بهآسانی با بهرهگیری از بنمایههای تاریخی یا با بهرهگیری از سرودههای شاهنامه روشن میشود. از این دست میتوان داستان راه یافتن نسخهٔ پهلوی شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، داستان راه یافتن فردوسی به دربار سلطان محمود، رویارویی فردوسی با سه سرایندهٔ دربار غزنویان (عنصری، فرخی، و عسجدی)، داستانهای سفر فردوسی به غزنه یا ماندنش در غزنه، داستان فرار او به بغداد، هند، طبرستان، یا قهستانپس از نوشتن هجونامه، داستان پیشکش کردن شاهنامه به سلطان محمود به سبب نیازمندی و تنگدستی وی در فراهم آوردن جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادن پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید آن را داده بودهاست به سان پول سیمین به جای زر به پیشنهاداحمد بن حسن میمندی و بخشیدن آن پاداش به فقاعفروش و حمامی به دست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و همزمانی رسیدن پاداش زر با مرگ فردوسی را نام برد.[۱][۴۰]
فردوسی و سلطان محمود
فردوسی در اوایل سال ۳۸۹ هجری یک شاهنامهٔ کامل پیشکش احمدخان لنجانی کردهاست. بر این پایه، بخش زیادی از روایتهای معمولی که فردوسی شاهنامه را برای سلطان محمود غزنوی ساخته و بلکه سلطان محمود او را وادار به این کار کرده و پیش از آنکه اصلاً فردوسی را بشناسد در نظر داشتهاست که خداینامه به نظم آوردهشود، به کلی بیپایه میگردد. برای آن که سبکتگین پدر محمود در ماه شعبان ۳۸۷ مرده و محمود مدتها برای به دست آوردن تاج و تخت در زد و خورد بوده و تازه در جریان سال ۳۸۹ حکمران خراسان شدهاست و به فرض اینکه آن صورت پیشین شاهنامه ناقصتر از شاهنامهای که یازده سال بعد تمام شدهبود، بودهباشد، باز در هر حال شاعر بخش بیشتر کار را پیش از آن که به فکر محمود بیفتد و در زمانی که هنوز تابع سامانیان بوده، به پایان رساندهاست. به حدس نولدکه بخش زیادی از کتاب را در وطنش سرودهاست. اما به طوری که از آخرین بیت یک نسخهٔ لندن برداشت میشود، فردوسی مدتی در خان لنجان نزدیک اصفهان نزد احمد بن محمد که در هر حال یکی از بزرگان بوده، به سر بردهاست.[۴۱]
با قدرتیابی محمود در خراسان، فردوسی بر آن میشود که پس از پایان کار، نام او را در کتاب خویش بیاورد. اما او نمیتوانست منتظر بماند تا کار به انجام برسد، و از سوی دیگر فردوسی به پایان نزدیک میشد و هنوز محمود به او توجهی ننموده بود، پس همین، سبب اشارههایی گلایهگونه نسبت به محمود شد. تا اینکه سرانجام در هجونامه همهٔ ستودنهای پیشین محمود در شاهنامه از میان رفت. فردوسی در هجونامه چندین بار از «از این نامه» یاد میکند و همین سبب شدهاست که نولدکه نتیجه گیرد که هجونامه به عنوان پیوست شاهنامه سروده شده و هدف فردوسی از این کار بازپسگرفتن ستایشهای پیشین خویش بودهاست. بنابراین شاهنامه همانگونه که فردوسی در هجونامهٔ خویش یادآور شده، به نام محمود نبودهاست.[۱]
دربارهٔ فردوسی
در همان سالهای آغازین پس از مرگ فردوسی ناسازگاری و کینهورزی با شاهنامه آغاز شد که بیشتر به سبب سیاستهای ایرانستیزانه دربار عباسیان و مدارس نظامیه پدید آمد. سلطان محمود پس از چیرگی بر ری در سال ۴۲۰ هجری، مجدالدولهٔ دیلمی را به سبب خواندن شاهنامه سرزنش کردهاست.[۴۲]
سعدی شیرازی (ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله)، نیز به نیکی و بزرگی از فردوسی، یاد میکند و بارها از نام قهرمانان کتاب شاهنامه در آثار خود نام بردهاست و حتی بیتی از شاهنامه را در کتاب بوستان واژه به واژه آورده که در اصطلاح ادبی به این کار «تضمین» میگویند:
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد | که رحمت برآن تربت پاک باد | |
میازار موری که دانهکش است | که جان دارد و جان شیرین خوش است |
نویسندگانی نیز، مانند عبدالجلیل رازی قزوینی، نویسندهٔ کتاب النقض - که شیعه بودهاست - شاهنامه را «ستایش گبرکان» دانستهاند و همچنین عطار نیشابوری خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرایندگان دیگری نیز از فرخی سیستانی («گفتا که شاهنامه دروغ است سربهسر») و معزی نیشابوری («من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ/از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر») گرفته تا انوری («در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر/هر کجا آید شفا شهنامه گو هرگز مباش») فردوسی را سرزنش کردهاند. گمان میرود که اینان برای خشنودسازی سردمداران ایرانستیزی که از شاهنامهٔ فردوسی دل خوشی نداشتهاند، شاهنامه را دروغ، پر از کاستی، یا بیارزش دانستهاند.[۴۳]
تا دو سده پس از فردوسی، در کتابهای تاریخ و بزرگان ادب که به دستور فرمانروایان و بزرگان زمانه و همساز با پسند دیوانیان و اهل مدرسه گردآوری میشدهاست، نامی از فردوسی نیست، و از همین رو در کتابهایی چون تاریخ یمینی، زینالاخبار، تاریخ بیهقی، یتیمهالدهر و انساب سمعانی نامی و نشانهای از بزرگترین شاعر آن روزگار و رویدادهای زندگی او نیست.[۴۴]
جدا از سکوت آگاهانه که تا دویست سال پس از مرگ فردوسی دربارهٔ او برجای بودهاست و به سبب آن بسیاری از نویسندگان و سرایندگان نامی از فردوسی یا شاهنامه سخنی نیاوردهاند، در سرزمینهای دورتر از بغداد که خلافت عباسی بر آنها چیرگی کمتری داشت، از شبهقاره هند گرفته تا سیستان، آذربایجان، اران، و آسیای صغیر، نویسندگان و شاعرانی از فردوسی یاد کردهاند یا او را ستودهاند.[۴۵] برای نمونه مسعود سعد سلمان گزیدهای از شاهنامه گرد آورد[۴۶] و نظامی عروضی در میانههای سدهٔ ششم هجری نخستین زندگینامه از فردوسی را در چهار مقاله نوشت. در نزدیکی سال ۶۲۰ هجری نیز بخشی از شاهنامه در شام به دست بنداری اصفهانی به تازی برگردانده شد.[۴۷]
پس از یورش مغول و نابودی عباسیان، پرداختن به شاهنامه در نزد درباریان نیز افزایش یافت و از این دست حمدالله مستوفی در آغاز سدهٔ هشتم هجری در زمان ایلخانان، ویرایشی از شاهنامه بر پایهٔ چندین نسخهای که یافته بود، پدید آورد. در روزگار تیموریان نیز، در سال ۸۲۹ هجری در هرات، به دستور شاهزادهٔ تیموری بایسنقر میرزا ویرایشی نگارهدار از شاهنامه پدید آورده شد که گمان میرود بسیاری از نسخههای موجود شاهنامه از روی آن نوشته شدهاست.[۴۸][۴۹] صفویان با درنگریستن به اینکه خودشان مانند فردوسی شیعه و ایرانی بودند، نگرش ویژهای به فردوسی داشتند.[۵۰]
فردوسیپژوهی

پس از تلاش حمدالله مستوفی در ویرایش شاهنامه در سدهٔ هشتم و شاهنامهٔ بایسنقری در سدهٔ نهم هجری، نخستین ویرایش شاهنامه در کلکته انجام گرفت که بار نخست خُرد بود و در ۱۸۱۱ میلادی (توسط ماثیو لمسدن) و بار دوم یکپارچه و همهجانبه در ۱۸۲۹ میلادی (به ویرایش ترنر ماکان انگلیسی) چاپ شد. از ویرایشگران دیگر شاهنامه میتوان از ژول مول فرانسوی، وولرس و لاندوئر هلندی، ی. ا. برتلسروس، نام برد. از ویراستاران ایرانی شاهنامه میتوان عبدالحسین نوشین، مجتبی مینوی، جلال خالقی مطلق، فریدون جنیدی و مصطفی جیحونی را نام برد.
از آن میان، جلال خالقی مطلق، بازنگرانهترین ویرایش شاهنامه را همراه با پژوهشها و یادداشتهای فراوان پدید آوردهاست و به گفتهٔ برخی بهترین ویرایش از شاهنامهاست. شاهنامهٔ ویراستهٔ جلال خالقی مطلق در ۸ جلد زیر نظر احسان یارشاطر در نیویورک به چاپ رسیدهاست.[۵۱][۵۲] همچنین کتاب بازنوشت شاهنامه فردوسی اثر میرجلالالدین کزازی در نشست فردوسیپژوهی سرای اهل قلمرونمایی شدهاست.[۵۳] کتابهای از اسطوره تا حماسه و نارسیده ترنج اثر سجاد آیدنلو نیز در همین زمینه به چاپ رسیدهاست.[۵۴]
از سدهٔ نوزدهم میلادی به این سو پژوهشهای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه انجام گرفتهاست. ژول مول، تئودور نولدکه، سیدحسن تقیزاده، هانری ماسه، فریتز ولف، ملکالشعرا بهار، محمد قزوینی، مجتبی مینوی، محمدامین ریاحی، محمدعلی اسلامی ندوشن وشاهرخ مسکوب از شناختهترین پژوهشگران دربارهٔ فردوسی و شاهنامه هستند.[۵۵] دوازده تن از نویسندگان و پژوهشگران، از جمله دکترجلال خالقی، محمدعلی اسلامی ندوشن، دکتر منصور رستگار فسایی، بهرام گرگین، محبوبه کاشانی، میرجلالالدین کزازی و دیگران داستانهای شاهنامه را به نثر درآوردهاند.[۵۶]
همه ساله نشستهای گوناگونی در زمینه فردوسیپژوهی و شاهنامهپژوهی در ایران و جهان برگزار شده و میشود. از آن دسته نشست فردوسیپژوهی در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران با همکاری سرای اهل قلم و بنیاد فردوسی[۵۷] و برگزاری نشست عصری با فردوسی در ایتالیا[۵۸] را میتوان نام برد.
برخی از کتابهایی که در این زمینه چاپ شدهاند عبارتند از: از رنگ گل تا رنج خار (شکلشناسی داستانهای شاهنامه) نوشتهٔ قدمعلی سرامی، هزارافسان کجاست؟، نوشته بهرام بیضایی، پارسیان و من (در سه جلد: کاخ اژدها، راز کوه پرنده، رستاخیز فرا میرسد) نوشتهٔ آرمان آرین، نامهٔ باستان (در ۹ جلد) نوشتهٔ جلالالدین کزازی، تصحیح شاهنامه به کوششجلال خالقی مطلق و با همکاری محمود امیدسالار و ابوالفضل خطیبی، تصحیح جلد هفتم نسخهٔ فلورانس شاهنامه به کوشش عزیزالله جوینی، ویرایش شاهنامه به کوشش فریدون جنیدی (دورهٔ شش جلدی)، حماسه در رمز و راز ملی نوشته محمد مختاری، شاهنامه فردوسی، حماسه پهلوانی (مجموعه سخنرانی)، مقایسه رفتار چند شخصیت شاهنامه نوشتهرحمتالله مهراز، فردوسی و ادبیات حماسی (مجموعه سخنرانی)، سخنی چند دربارهٔ شاهنامه نوشته عبدالحسین نوشین، جاذبههای فکری فردوسی نوشته احمد رنجبر،کتابشناسی فردوسی و شاهنامه؛ از آغاز نوشتههای پژوهشی تا سال ۱۳۸۵ نوشته ایرج افشار، رازهای شاهنامه (مجموعه مقالات) به کوشش یاسر موحدفر.[۵۹]
اندیشهٔ فردوسی
شاهنامه سرگذشت پایداریهای ایرانیان در برابر هجوم بیگانگان و نمود روح ملی ایران و بیان آرمانهای جاودانی ایرانیان است. با این که فردوسی را مسلمانی باورمند دانستهاند، با این حال باورهای دینی او با بیزاری از قومی مهاجم منافات نداشت. از یک سوی، خلافت تازی بغداد مورد نفرت ایرانیان بود؛ و از دیگر سوی، انس حکیم با تاریخ و داستانهای سراسر جلال و شکوه باستانی کینهٔ او را نسبت به قوم پیروز برمیانگیخت. نامه رستم هرمزد به برادرش همزمان با جنگ قادسیه از شاهکارهای فردوسی و آیینهٔ روح او و ایرانیان روزگار اوست. او در نامهای که سروده در عالم خیال احساسات ایرانیان مورد هجوم را به تصور درآورده، از سوی دیگر فرمانروایی بندگان و بیهنران و خونریزیها و بیدادگریهای آنان و خواری و سیهروزی روزگار خود را نیک نگریسته و آنگاه گذشته را با حال درآمیخته و شاهکاری جاودانی پدید آوردهاست:[۶۰]
بر ایرانیان زار و گریان شدم | ز ساسانیان نیز بریان شدم | |
دریغ این سر و تاج و این داد و تخت | دریغ این بزرگی و این فر و بخت | |
کزین پس شکست آید از تازیان | ستاره نگردد مگر بر زیان | |
پذیریم ما ساو و باژ گران | نجوییم دیهیم کند آوران | |
چنین است گفتار و کردار نیست | جز از گردش کژ پرگار نیست | |
که من با سپاهی به سختی درم | به رنج و غم و شوربختی درم | |
دریغ این سر و تاج و این مهر و داد | که خواهدشد این تخت شاهی بباد | |
چو با تخت منبر برابر کنند | همه نام بوبکر و عمر کنند | |
تبه گردد این رنج های دراز | نشیبی درازست پیش از فراز | |
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر | ز اختر همه تازیان راست بهر | |
نه تخت ونه تاج و نه زرینه کفش | نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش | |
به رنج یکی دیگری برخورد | به داد و به بخشش همیننگرد | |
ز پیمان بگردند وز راستی | گرامی شود کژی و کاستی | |
پیاده شود مردم جنگجوی | سوار آنک لاف آرد و گفت وگوی | |
رباید همی این ازآن آن ازین | ز نفرین ندانند باز آفرین | |
نهان بدتر از آشکارا شود | دل شاهشان سنگ خارا شود | |
بداندیش گردد پدر بر پسر | پسر بر پدر هم چنین چارهگر | |
شود بندهٔ بیهنر شهریار | نژاد و بزرگی نیاید به کار | |
نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کام | همه چارهٔ ورزش و ساز دام | |
چو بسیار ازین داستان بگذرد | کسی سوی آزادگی ننگرد | |
زیان کسان از پی سود خویش | بجویند و دین اندر آرند پیش | |
بریزند خون ازپی خواسته | شود روزگار مهان کاسته | |
دل من پر از خون شد و روی زرد | دهن خشک و لبها شده لاژورد |
به باور نولدکه میهنپرستی یا همان ایرانپرستی فردوسی یک نوع ایرانپرستی معنوی محض بود. وطنپرستی او عبارت از شوق بیپایان برای ملتی بود که وحدت و بزرگواری آنان مدتها پیش از بین رفتهبود. فردوسی این احساسات را به زیباترین و جاندارترین شیوه مجسم کرد. دشمنی با ترکها درونمایهٔ بیشتر جنگنامههای اوست. به طور یقین شاعر لذت نمیبرد از اینکه یک نفر ترک بر وطن او فرمانروایی میکرد.[۶۱]
وطنپرستی در شاهنامه برکنار از نژادپرستی و تعصبات از سر نادانی است. وطنپرستی فردوسی احساسی حکیمانه همراه با میانهروی و خردمندی و مهر انسانی و به کلی دور از نژادپرستی است. عشق به ایران در شاهنامه به مفهوم عشق به فرهنگ مردم ایران، و آرامش و آبادی ایران، و آزادی و آسایش مردم ایران، و برخورداری آنها از عدالت است. نفرتی که از مهاجمان است به سبب تبار آنان نیست، به سبب این است که بیگانه به نادرستی و به ناخواست مردم به این سرزمین هجوم آورده، و چون با فرهنگ بیگانه است و از دوستی و پشتیبانی مردم بیبهره است ناچار با خونریزی و بیدادگری و ویرانسازی فرمان میراند. شاهنامه حماسه ملی مردم ایران، و ستایش ایران و ایرانیان است و از دشمنان ایران بیزاری دارد. اما فردوسی هر جا در میان اقوام بیگانه نیکی و دانایی و خردمندی میبیند از بیان آن باز نمیایستد. به عنوان نمونه پیران ویسه را با این که از تورانیان و سپهسالار دشمن است به خردمندی و دوراندیشی و فرزانگی و مداراجویی و پاکدلی و آزادگی و مردانگی و جوانمردی میستاید.[۶۲]
فردوسی به سبب منش دهقانی، با فرهنگ و آیینهای باستانی ایران آشنایی داشت و پس از آن نیز بر دامنهٔ این آگاهیها افزود بهگونهای که پس از ان این دانستهها، جهانبینی شعری او را بنیان ریخت. از راه نمونه، میتوان آیین بادهگساری را نام برد. فردوسی بر بنیاد باورهای کهن ایرانی، مِی را نشاندهنده واقعیت ذات و گوهر آدمی میدانست که انسان باید در گاه شادمانی شراب بنوشد، اما شادی و مستی آن است که از راه بادهخواری به دست آید نه از مستی. او تازیانی را که با آیین میگساری بیگانهاند نکوهش میکند.[۱]
فردوسی چنانکه سزاوار مردی دانشمند و دانشدوست است در منظومه خویش هر جا که توانست از بزرگداشت خرد و دانش دریغ نکرده و از آن به نیکی نام برده و آن را مایهٔ رستگاری دانسته و از هر چه ایزد داد بهتر و برتر شمردهاست. فردوسی در ستایش خرد به پیروی از باور حکیمان آن را نخستین آفریدگان پنداشتهاست.[۶۳] او سرودهٔ خود را با ذکر خِرَد که آن را حد برتر آفرینش دانسته، شروع کرده:
به نام خداوند جان و خِرَد | کزین برتر اندیشه بر نگذرد |
فردوسی خود خردگراست و عاشق خرد و فلسفهٔ خرد است. او خرد را سرچشمه و سرمایهٔ تمام خوبیها میداند. به باور وی حتی زندگی یا ناراحتی آن، غمها و شادیها، همه بر اثر بود و نبود خرد است و شخص خردمند چون برنامهٔ زندگی بسیار مرتب و منظم دارد همیشه در حال پیشروی است و به آرامی به اوج انسانیت که هدف نهایی آدمی است میرسد:
ازو شادمانی و زویت غمی است | وزویت فزونی و زویت کمی است | |
کسی کو خرد را ندارد ز پیش | دلش گردد از کردهٔ خویش ریش |
فردوسی قهرمانان راستین شاهنامه را کسانی میداند که خرد را معیار اندیشیدن قرار میدهند و هیچگاه بازیچهٔ دست این و آن نمیشوند و برعکس بیخرد کجرو است و به هدف نمیرسد. در نبرد زندگی و میدان جنگ آن پیروز است که خرد دارد و همانطور که نابینا از دیدن خوبیها و زیباییهای طبیعت بیبهره است بیخرد نیز از دیدن زیبایی معنوی بهرهای ندارد.
خرد چشم جان است چون بنگری | تو بیچشم شادان جهان نسپری |
فردوسی برای شناسایی خرد و اینکه خرد چیست و با چه وسیلهای میتوان آن را دریافت و از آن سود جست و چه دگرگونیهایی ممکن است خرد در وضع تنی و روانی انسان ایجاد کند، ویژگیهایی چند برای خرد و خردمند بر میشمارد:
نخستین نشان خرد آن بود | که از بد همه ساله ترسان بود | |
بداند تن خویش را در نهان | به چشم خرد جست راز جهان | |
خرد افسر شهریاران بود | همان زیور نامداران بود | |
بداند بد و نیک مرد خرد | بکوشد به داد و بپیچد ز بد | |
خداوند هوش و زمان و مکان | خرد پروراند همی با روان |
فردوسی نمودهای اخلاقی زیر را سرچشمههای خرد میداند و بنیاد آن به شمار میآورد: دوری جستن از اعمال ناشایست، پرهیز از شتاب، بردباری، نرمی، پرهیز از خودپسندی و غرور، شناخت ارزش و جایگاه دیگران، بیتوجهی به زرق و برق زندگی، سخن به هنگام گفتن، با دوستان دانا نشستن و نادانان را به خرد رهنمون کردن، فرمانبرداری از خداوند و دهها موضوع دیگر. انسان خردمند اندیشهٔ سازندهای دارد که به کمک آن سیر زندگی را گزینش کرده و راه پیشرفت را در پیش میگیرد. وی خردمندان را افرادی خداشناس میشناساند که با بینایی و شناسایی کامل خدا را میپرستند نه برای ترس از جهنم یا چشمداشت بهشت؛ بنابراین به باور فردوسی، با هوش و استعداد که در روانشناسی از آن نام برده میشود فرق دارد. خرد یک نیروی درونی و معنوی است و قدرت خدایی است که میتواند دارندهاش را به برترین جایگاههای انسانیت برساند و افزون بر اینکه وجه تمایز انسان و حیوان است با ارزشترین چیزی است که بود و نبود راستین انسان به آن وابسته است.[۱][۶۴]
نکته جالب توجه این است که با وجود اینکه کتابش پر از کارهای شگفتانگیز و پر از سحر و جادو است، باز نسبت به امور خردورزانه شیفتگی ابراز میدارد. او توجه خاصی به اهمیت خرددارد. خرد در بیت نخست شاهنامه چون دهش پربهای خداوند نمود کرده و بخش دوم دیباچهٔ شاهنامه ویژهٔ آن است.[۶۵]
فردوسی در شمار آن شاعران نه چندان پرشمار در زبان پارسی است که نجابت گفتار و پاکی سخن او آلوده نشده و حتی واژهای که زننده و ناسزا باشد از او سر نزده است. آنجا هم که او ناگزیر از به نظم کشیدن سخن خشمگینانهٔ قهرمانان داستانهایش بوده و دشنامی از زبان آنها بر قلم آورده، هرگز از اندازهٔ متعارفترین واژههایی از این دست فراتر نرفتهاست. ناسزاهایی که فردوسی به خاطر رعایت امانت ناگزیر از بیان آنها بوده، هیچیک از مرز پاکی بیرون نیست و این موضوع هنگامی که به دیوان دیگر شاعران نگریسته میشود بهتر دریافت میگردد. همین عفت کلام و نجابت بیان، او را به ساخت مضمونهای تازهای راهبری کردهاست که در اوج نازکخیالی و آفرینندگی هستند.[۶۶]
جایگاه جهانی فردوسی

نام و آوازهٔ فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و ستوده شدهاست. شاهنامهٔ فردوسی به بسیاری از زبانهای زنده جهان برگردانده شدهاست.
هانس هاینریش شدر ایرانشناس آلمانی در سخنرانیای که در کنگرهٔ فردوسی در ۲۷ سپتامبر سال ۱۹۳۴ میلادی (۵ مهرماه ۱۳۱۳ خورشیدی) به پاس هزاره فردوسی و در شهر برلین بر پا شده بود، میگوید چیرگی بر ایران به دست مغولان و از میان رفتن توان ایران پس از یک سده رهایی از چیرگی بیگانگان از سببهای گرایش ایرانیان به شاهنامه و تلاش برای بازیابی کیستی (هویت) فراموش شدهٔ خویش است. همچنین وی همانندی روزگار ایرانیان در زمان فردوسی با آلمان سدهٔ نوزدهم را چرایی گرایش اندیشمندان آن کشور به شاهنامه فردوسی و برگردان آن به آلمانی میداند.[۶۷] اما به گفتهٔ بسیاری از پژوهشگران ایران فردوسی بزرگترین رزمنامه جهان را پدید آورده که دربردارندهٔ تاریخ جهان باستان است.
تندیسهای فردوسی
تندیسهای زیادی از فردوسی ساخته شده که شاید کهنترین آنها تندیس باغ نگارستان باشد. تندیسهای دیگر: تندیس میدان فردوسیتهران، تندیس میدان فردوسی کرمانشاه، تندیس دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران، تندیس دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، تندیس کتابخانه ملی ایران در تهران، تندیس رم ایتالیا، تندیس سفارت ایران در پاریس، تندیس دوشنبه تاجیکستان و تندیس آرامگاه فردوسی.[۶۸]
بزرگداشت و گرامیداشت فردوسی
هزارهٔ فردوسی (یا جشن هزاره فردوسی)، مجموعهٔ آیینهایی بود که به مناسبت هزارمین سال زایش فردوسی در سال ۱۳۱۳ خورشیدی در تهران، توس و دیگر شهرهای ایران برگزار شد. در کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی که نخستین گردهمایی بزرگ علمی در ایران بود، ۴۰ تن از ایرانشناسان برجسته از ۱۷ کشور و ۴۰ تن از دانشمندان و ادیبان ایرانی شرکت داشتند. به مدت ۵ روز از ۱۲ تا ۱۶ مهر ۱۳۱۳ سخنرانیهایی در تالار دارالفنون در تهران ایراد گردید و برخی از آنها در کتاب هزارهٔ فردوسی به چاپ رسید. جشن هزارهٔ فردوسی به سال ۱۳۱۳ یکی از رویدادهای مهم فرهنگی سده، و مهمترین کنگرهٔ علمی بود که در ایران معاصر برگزار شد.[۶۹]
همزمان با کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی در بیشتر شهرهای ایران نیز مراسمی برگزار شد، و در آنها سخنرانیهایی ایراد شد، و شعرهایی خوانده شد و نمایشهایی از داستانهای شاهنامه اجرا گردید. در شهرهای مختلف، خیابانها و دبستانها و دبیرستانهایی به نام فردوسی نامگذاری شد. پس از پایان کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی، شرکتکنندگان کنگره به مشهد سفر کردند، و بنای آرامگاه فردوسی در توس که ساخت آن از هشت سال پیش از آن آغاز شده بود، با حضور رضا شاه پهلوی افتتاح شد. در خارج از ایران نیز در پاریس، لندن، رم، مسکو، برلین و برخی از دیگر شهرهای اروپا و آسیا با تشکیل جلسههای سخنرانی مراسم بزرگداشت فردوسی اجرا شد. برگزاری آیینهای هزارهٔ فردوسی، سرآغاز تحقیقات گستردهٔ شاهنامهشناسی در ایران و جهان گردید. افزون بر نوشتارهای روزنامهها، در ایران دو دورهٔ متن شاهنامه به سرمایهٔ کتابفروشیهای خاور و بروخیم به چاپ رسید. مجلهٔ ادبی مهر شمارههای مهر و آبان ۱۳۱۳ خود را یکجا به نام فردوسینامهٔ مهر شامل نوشتارهایی دربارهٔ شاهنامه و فردوسی منتشر کرد. مجلهٔ باختر در اصفهان نیز شمارهای ویژهٔ فردوسی انتشار داد.[۷۰]
به پیشنهاد بنیاد شاهنامه فردوسی بنا بود در سال ۱۳۵۹ آیینهای جهانی هزاره شاهنامه به مناسبت هزارمین سال آغاز سرایش آن برگزار شود که با چند سال تأخیر برگزار شد.[۷۱]همچنین نمایشگاهی شامل نگارههای مختلف از این اثر فردوسی در موزهٔ پرگامون برلین در سال ۲۰۱۱ برگزار شد.[۷۲]
در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شدهاست.[۷۳] هر سال در این روز آیینهای بزرگداشت فردوسی و شاهنامه در دانشگاهها و نهادهای پژوهشی برگزار میشود.
سکههای آراسته به نقش آرامگاه فردوسی
سکههای ۱۰ ریالی برنز ایران از سال ۱۳۷۱ خورشیدی تا ۱۳۷۶ خورشیدی آراسته به نقش آرامگاه فردوسی است.
راهاندازی نهادهایی به نام فردوسی
نخستین نهاد رسمی که در ایران برای پژوهشهای مرتبط با شاهنامهپژوهی راهاندازی شد، بنیاد شاهنامه فردوسی بود. این مؤسسهٔ پژوهشی، وابسته به وزارت فرهنگ و هنر در دوران پهلوی دوم در سال ۱۳۵۰ راهاندازی شد. پس از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ بنیاد شاهنامهٔ فردوسی با یازده مؤسسهٔ فرهنگی دیگر در «مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات فرهنگی» وابسته به وزارت علوم که نام کنونی آن «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» شدهاست، ادغام شد.
دیگر نهادی که در این زمینه مشغول به کار است، بنیاد فردوسی است. این بنیاد، یک سازمان مردمنهاد است که در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۸۴ با مجوز رسمی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در ایران بنیانگذاری شدهاست. این بنیاد دارای دو دفتر در شهرهای تهران و مشهد است.[۷۴] از دستاوردهای این بنیاد، ثبت هزارهٔ پایان سرایش شاهنامه در فهرست مفاخر و رویدادهای علمی، فرهنگی و هنری سال ۲۰۱۱ – ۲۰۱۰ میلادی سازمان یونسکو است. این رویداد نخستین ثبت بر پایهٔ هجری خورشیدی در سازمان یونسکو است. پیشنهاد بنیاد فردوسی برای ثبت رویداد هزارهٔ سرایش شاهنامه در سی و پنجمین کنفرانس عمومی یونسکو با اقبال ۱۹۲ کشور عضو این سازمان مواجه شد.[۷۵]
نظرات شما عزیزان: